هر پرنده ای که عاشق می شد ، سراغ طاووس می آمد و از او خواهش می کرد یکی از پرهایش را به او بدهد تا برای محبوبش ببرد...... طاووس هم مخالفتی نمی کرد و پرهایش را یکی یکی به پرنده های عاشق می داد ...... و یک روز طاووس خودش عاشق شد ..... با خودش گفت : چه هدیه ای برای محبوبم ببرم؟....... و فکر کرد شاید پر خودش بهترین باشد ...... اما هر چه نگاه کرد هیچ پری برای خودش نمانده بود......
بیچاره طاووس ، حتی اگر هدیه ای هم داشت .... خجالت می کشید لخت و برهنه به دیدار محبوبش برود.....
(از وبلاگ دیوونه با کلاس)
سوختن وساختن
تجربه دارم
دردی آشنا وقدیمی .................